Article 9
در شبان غم تنهايي خويش عابد چشم سخنگوي تو ام من در اين تاريكي من در اين تيره شب جانفرسا زائر ظلمت گيسوي توام....! گيسوان تو پريشان تر از انديشه ي من گيسوان تو شب بي پايان جنگل عطر آلود... شكن گيسوي...
View ArticleArticle 8
ماهي هميشه تشنه ام در زلال لطف بيكران تو مي برد مرا به هر كجا كه ميل اوست موج ديدگان مهربان تو ... زير بال مرغكان خنده هات زير آفتاب داغ بوسه هات -اي زلال پاك- جرعه جرعه جرعه مي كشم ترا به كام خويش تا...
View ArticleArticle 7
درد های من جامه نیستند تا زتن درآورم "چامه و چکامه"نیستند تا به"رشته سخن"درآورم نعره نیستند تا ز"نای جان"برآورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردها ی مردم زمانه نیست درد...
View ArticleArticle 6
كاش مي ديدم چيست، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست! آه، وقتي كه تو لبخند نگاهت را مي تاباني بال مژگان بلندت را مي خواباني آه، وقتي كه تو چشمانت آن جام لبالب از جاندارو را سوي اين تشنه ي جانسوخته...
View ArticleArticle 5
من روز خويش را با آفتاب روي تو كز مشرق خيال دميده ست آغاز مي كنم من با تو مي نويسم و مي خوانم من با تو راه مي روم و حرف مي زنم وز شوق اين محال - كه دستم به دست توست!- من جاي راه رفتن پرواز مي...
View ArticleArticle 4
دو خط موازي هستيم،من و توتا انتهاي زمينشانه به شانه ي همراه مي رويمو هرگز به هم نمي رسيم!
View Articleخدايا
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی، لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی، به زیر پای...
View Articleتو به من خندیدی...........
تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضبآلود به من كرد نگاه سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتی و هنوز،...
View Articleپاسخ
دخترک خندید پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست حرمت باغچه ی و دخترکم سالش را از پسر پس گیرد غضب آلود به او غیظی کرد این وسط من بودم...
View ArticleArticle 0
کفش هایم که جفت می شوند دلم هوای رفتن می کند من کودکانه بی قرار تو می شوم بی آنکه بیندیشم چه کسی دلتنگ من خواهد بود.!!
View ArticleArticle 0
من اگر پيامبر بودم، رسالتم شادمانى بود بشارتم آزادى و معجزه ام خنداندن كودكان... نه از جهنمى مى ترساندم و نه به بهشتى وعده ميدادم...تنها مى آموختم انديشيدن را و "انسان" بودن را... چارلي چاپلين
View ArticleArticle 0
خوش به حال باد...! گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد! کاش مرا باد می آفریدند ...
View Articleشعری زیبا از حسین پناهی
مگسي را كشتم نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من میچرخید، به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!! ای دو صد نور به...
View Articleاینجا ایران است و من تو را دوستْ میدارم !
میآمیزم سیاهیِ شب را با سفیدیِ روزْ ـ که خودْ عصارهی رنگینْکمانْ استْ ! ـتا خاکستریْ را بَرگزینم برای ترسیمِ آسمانِ سرزمینِ خویش !بَر حاشیهی سوریِ بومْ شنْزاری تفته را نقاشی...
View ArticleArticle 0
رها کن سنگِ گوشهی گورستان رامن آن جا نیستموقتی باران میبارددستت را بر شیشههای خیس پنجره بگذار تا گونههای مرا نوازش کرده باشیاین دستهای همیشه شوخ من استکه هنگام بازگشتنت به خانهدر غروبهای پاییزی...
View ArticleArticle 0
سلام دوستان وبلاگ به آدرس زیر تغییر یافت برای ورود روی لینک زیر کلیک کنیدفتو هات - عکس های خفن http://photo-hot.mihanblog.com
View Article
More Pages to Explore .....